تكامل يعني ديروز، امروز و فرداي شما. اين كه مي پرسيد، اصلاً تكامل وجود دارد يا نه اگر وجود نداشت اسمش مشخص نمي شد وشما آن را احساس نمي كرديد هر چيز ديگري كه اسم گذاري شده باشددر طبيعت وجوددارد.
حال تكامل چيست؟ هر نوع تغيير و تحول و دگرگوني را تكامل مي گويند، يك انسان از مادر متولد مي شود اين يك تحول است وزنش مي كنند سه كيلو كمتر يا بيشتر است در حاليكه روز اول يك تك سلولي بوده و الان ميليونها، ميليارد سلول است. هيچ عاقلي نمي تواند بگويد كه اين نوزاد كامل نشده.
وقتي درشكم مادر بود نمي توانست مستقلاً روي پاي خود بايستد و بدون نياز به موتور خارجي، كارخانه بدنش كار نمي كرد، به وسيله ناف به بدن مادر خود وصل بود و غذاي تصفيه شده وسيله خون مادر وارد اين موتور كوچولو مي شد و كار مي كرد . همان طور كه يك پنكه مستقلاً استقلال ندارد و ما به كمك برق آن را به چرخش در مي آوريم. ماشينهاي خودكار قطعاً تكامل يافته تر از يك ماشين وابسته و ناقص است حالا اگر اتوموبيلي اختراع شود كه احتياجي به راننده نداشته باشد اين اتومبيل تكامل يافته تر از آن جيپ قديمي است. تكامل با قياس بين اشيا مختلف احساس و فهم مي شود و چون احساس مي شود، پس وجود دارد.
اينطور بايد بگوئيم كه آيا خود طبيعت متحول است و آيا تكامل ذاتي و باطني خودش را احساس مي كند؟ و به زبان عوامانه آيا خدا مي داند كه رشد مي كند؟ در جواب مي گوئيم: چون ما خدا نيستيم نمي دانيم ولي يك راه داريم و آن اين است كه به نفس خودمان رجوع كنيم.
"من عرف نفسه فقد عرف ربه" هر كس خود را بشناسد به تحقيق خداي خود را مي شناسد. رجوع كنيم به نفس خودمان، ببينيم آيا تكامل خود را احساس مي كنيم يا خير؟ اگر اين را فهميديم مي توانيم حكم بدهيم كه آيا خدا رشد و تكامل خود را حس مي كند يا نه؟ به نفس خود رجوع كنيد و ببينيد آيا مي توانيد به يادبياوريد كه ده دقيقه پيش از حالا نادانتر بوده ايد و حالا كاملتر شده ايد؟ مطمئنا" نه، آيا مي دانيد چرا نمي توانيد به ياد بياوريد؟ جوابش خيلي آسان است زيرا ديروز هم همين احساس امروز را داشتيد و خيال مي كرديد كه كاملترين هستيد و همينطور يك سال پيش.
شما نه تنها خودتان تكامل خود را احساس نمي كنيد بلكه پدر و مادرتان هم احساس نمي كنند آنها نمي دانند :
تو آن كودك از مگس رنجه ايكه امروز سالار سر پنجه اي
اگر بچه صاحب اولاد و نوه هم شود باز مي گويد: اي بچه صد بار گفتم كه چنين و چنان كن. هيچ پدر و مادري نمي فهمد كه بچه اش كامل شده مگر اوليا خدا و آنها كه چشمشان باز شده و حقيقت را مي بينند نه واقعيت را، باطن را حس مي كنند نه ظاهررا. آنها حد كمال بچه را تشخيص مي دهند لذا با او متناسب با حد كمالش رفتار مي كنند. اما مردم كور باطن و ظاهر بين كه در هوا و هوس وشهوت و دنيا غرقند بيچارگاني هستند كه تا خرخره در لجن دنيا پرستي غرق مي باشند. آنان هيچ چيزاز حقايق عالم را احساس نمي كنند. اينها به حقيقت رجوع نمي كنند. كرو كور و لالند و ايشان لايرجعون هستند. يعني به حقيقت بر نمي گردند و به اصل آفرينش و باطن هستي بازگشت ندارند.
پس حكم كلي در مورد اكثريت صادر مي شود كه انسانها رشد و كمال خودشان را احساس نمي كنند.
به عظمت خدا يك جوان كه ديپلمه مي شود اگر درك كند كه روز اول را شب تا نصف شب براي ياد گرفتن (الف) گريه مي كرد و اگر يادش بيايد كه چه بوده و حالا چه شده در مقابل معلم سجده مي كند. در مقابل پدر و مادر سجده مي كند. اما اين بيچاره چون تربيت نشده و هوي پرست و دنيا پرست مي باشد بيدارنشده و در خواب است پس از استاد خود ايراد مي گيرد و كسي نيست به او بگويد كه آيا اينها را چه كسي به تو ياد داده؟
اگر انسان بيدار بشود مي داند كه وقتي در اعلاميه مجلس ياد بود حضرت حشمت السلطان مي نويسم كه او تربيت كننده مسعود رياضي است، من به بيداري رسيده ام، قريب دو هزار نفر را بدون اغرق در بازار زرگرها جذب مي كردم با وجودي كه همه وجود من حقه بازي و تظاهر و تدليس بود ولي من مي دانم كه آن فرد مرا چطور از دورن آن كثافات بيرون آورد و يادم نمي رود، اين را بيداري نفس مي گويند. خدا به شما بيداري بدهد . همين كه بيدار شوي، مي فهمي كجا بودي و به كجا رسيده اي؟ انسان روي نفهمي و كوري تكامل خود را احساس نمي كند و خيال مي كند وقتي به دنيا آمده شاعر يا موسيقيدان بوده و همه هنرها و علوم امروز و زيبائيها را داشته و اين چه خواب خرگوشي است كه اگر خدا اين خواب را از كسي بگيرد و بيدارش كند آن انسان ترقي مي كند. در اينجاستكه اشاره اي به رابطه اياز و سلطان محمود غزنوي بكنيم كه سراسر ادبيات ايران مملو است از عشق اين دو بزرگوار.
اياز اطاقي داشت كه هداياي سلطان را در آن ريخته بود و كسي را به آن راه نمي داد. او معتقد بود اگر معشوق زهر هم به او بدهد آن زهر نوشداروست و باعث نجاتش مي شود.
فحش از دهن تو طيبات استزهر از قبل تو نوشد اروست
حسودان به بدگويي اياز پرداختند. سلطان محمود به اياز شك نداشت ولي مي خواست به ديگران نشان بدهد كه اشتباه مي كنند. از او خواست كه او را به آن اتاق ببرد و اصرار كرد اياز اطاعت نمود. سلطان محمود وارد اطاق شد ديد كف اتاق با خاكي فرش شده و لباسهاي مندرسي بر ديوار ميخكوب شده است. از اياز علت را جويا شد و اياز در جواب چنين گفت: روزي كه در شكارگاه به تو برخورد كردم شباني بيش نبودم. امواج انوار شعاع سلطنت حقه تو به من تابيد. سوال را خود كردي و پاسخ را خود دادي. من مورد توجه تو بودم ولي لباس من اين بود كه بر ديوار است حالا در سايه عنايات تو صاحب اين مقامشده ام. لذا روزي پنج نوبت اين لباس را مي پوشم و نماز مي گذارم وبه خود مي گويم: اياز يادت نرود كه چه بودي. اگر اين در و گوهر را روي خودت نصب كرده اي اينها در پرتو عنايات محمود است والا توكي هستي؟ تو اين بودي،اين كار را مي كنم مبادا بادي به كله ام بزند و احياناً خلاف ميل تو باشم.
آدم نبايد فراموش كند، رشد تكامل را انسانهاي خوابيده حس نمي كنند، چون در هر سن و لحظه اي از زمان احساسكمالمي كنند و اين حس در حافظه انسان مي ماند. روزگار كه مي گذرد وقتي به طومار حافظه رجوع مي كند مي بيند هميشه اينطور بودهآيا اين شخص چطور بفهمد كه كمال او در سن پنجاه سالگي با سن پانزده سالگي اش فرق داشته.
بيدار شويد آيا خداوند كمال خودش را حس مي كند؟ خيلي كم، چرا؟ چون تعداد ياخته ها وسلولهاي بيدارش كم هستند از بين پنج ميليارد انسان (اگر انسان را مبدا و منشا براي موجودات فرض كنيم) حدود پانصد نفر كامل هستند و مي فهمند حالا معادله بگيريد و به طرفين معادله صفر اضافه كن تا بي نهايت. وجود بي نهايت يزدان ، عالم لايتناهي ، طبيعت بيكران فقط تعداد كمي از انسانها مي فهمند كه تكامل هست ولي بقيه نه حال سئوال را از تو مي جويم .
آيا تكامل وجود دارد؟ بله البته به اين اعتبار كه در مقام قياس قرار بگيرد. مثلا حالات مختلف يا احساس دو انسان را وقتي با هم مقايسه مي كني، همين طور در وجود طبيعت و كره زمين مثلا ميوه هاي سيب و پرتقال اين زمان با ميوه هاي يك ميليون سال پيش قابل مقايسه نيست و اين اختلاف از هر جهت وجود دارد چه موجودات طبيعي و چه مصنوعات بشري همه تكامل پيدا كرده اند.
در وجودبينهايت چهارتكامل هست كه مرتبا در ارگانيسم موجودات آن نقشي غير از نقش قبلي بوجود مي آورد. در يك لحظه فرمان توقف به طبيعت بدهيد و يك عكس از طبيعت بگيريد و نيم ساعت ديگر عكسي ديگر و مقايسه كنيد. پس اين عكس كاملتر از عكسقبلي است و جالب تر است و در آن نقشهاي جديدي زد شده. اما اين جا سوال مي شود: اگر ذات بي نهايت و وجود طبيعت كامل مطلق نيست پس اين كمال را از كجا آورده و چرا بين دو تا عكس فرق است؟ مي گوئيم : آيا اين وجودي كه كاملتر شده آيا مايه و نيروي كمال در وجودش بوده يانه؟
ذات نايافته از هستي بخشكي تواند كه شود هستي بخش
پس مايه كمال در ذات و وجود بي نهايت بالقوه وجود دارد و طبيعت درهمه حال كامل است. اما تجلي اين كمال ذاتي و تبديل اين انرژي به ماده و تحول قوه به فعل به صورت نقشهاي جديد صورت مي گيرد. پس تكامل تبديل ذات بي نهايت به صفات بي نهايت است كه دم به دم ادامه دارد و چون قانون نسبيت امري مطلق، مسلم، قطعي و جهاني است مي گوئيم: تكامل امري نسبي است و ما هيچگاه نمي توانيم بگوئيم كه جهان در اين كيفيت كامل مطلق است و بهتر نمي شود.
قطعاً جامعه امروز بهتر از جامعه زمانهاي پيش است. اگر بگوئي محسوسات ما چيز ديگري مي گويد و ما ويراني مي بينيم، مي گويم اگر دست به تخريب و ويراني زده شده براي اين است كه ساختمان احتياج به تجديد بنا داشت و اين تجديد بنا جز با تخريب باقيمانده امكان پذيرنبود. حالا اگر خراب تر از ديروز شده آيا مي داني كه اين مقدمه يك آبادي و حالت جديد و نقشه نوي است؟ پس اين ويراني درست است و به يكباره نمي توان بناي جديد را روي بناي كهنه ساخت، اما بايد دانست از گذشت دوران تخريبي دوران باز سازي شروع مي شود.
بيماري در جسم انسان نوعي تحول است.البته سلامتي قبل از بيماري بهتر از بيماري امروز شماست،اما اين بيماري شما مقدمه بهبودي بهتري است و بعد از آن تحول و دگرگوني، بازسازي صورت مي گيرد. از مجموع سخنانم نفياً و اثباتاً اگر نتيجه گيري كرده باشيد بايد قبول كرده باشيد كه تكامل بطور نسبي وجود دارد. ما اين تحولات را تكامل ناميده ايم و تكاملبه طرف عقب و قهقرا وجود ندارد بلكهبه طرف رشد و بقاست.
هيچ وقت از كشت و كشتارها، تحولها، انقلابات، زلزله ها وسيلها ناراحت نشويد و هميشه بگوئيد "الخير في ما وقع" "هر چه اتفاق مي افتد خيراست." چه بسيار كارها در اين دنيا اتفاق مي افتد كه بنظر شما خوشايند نيستولي به نفع شماست.
ازجمادي مردم و نامي شدم
و ز نما مردم به حيوان سر زدم
مردم از حيواني و آدم شدم
پسچهترسمكيزمردنكمشدم
اقتلوني اقتلوني يا ثقاه
آن في قتلي حياه فيالحياه
بكشيد مرا ، بكشيد مرا اي كساني كه مرا دوست مي داريد كه اگر كشتيد در مرگ من حيات است و زندگي من شروع مي شود. چه كسي مي گويد انسان با شهادت نابود مي شود؟ كسي كه در راه حق و عقيده شهيد بشود نمرده است. چنين نپنداريد كه اگر دوستتان كشته شد مرده. تو كه بدون ايمان زنده هستي مرده اي و او زنده جاويد است.
بازگشت به مطلب –بحث در تكامل هر نوع تحول و دگرگوني و انقلابي چه در دنيا و چه در نفس هر انسان موجب تكامل است. نهضت حسين بي علي، انقلاب موسي، بودا، كنفسيوس، يوگا، ماركس، مائو، انقلاب كبير فرانسه، رنسانس اروپا و هر نوع تكاملو دگرگوني استعماري يا غير استعماري همه و همه تحولات تكامل بوده اند. اصولاً جهان كارش اين نيست كه به عقب برود. رجعت و بازگشت نداريم.
اين مجلس براي اولين بار در سال چهل و هفت شمسي در ايران پرده را از ميان زن و مرد برداشت و هر دو در يك مجلس توحيدي كنار هم نشستند، همين باعث شد كه هو و جنجال را بيافتد آقاي فلسفي به سر منبر رفت و مسلسل بيان را گذاشت روبروي ما و شروع به شليك كرد و ما را بي دين خواندند. ولي آن شب كار من به نتيجه رسيد. آقاي فلسفي حجتيه (به اصطلاح انجمن تحقيقات و تتبعات اسلامي ) بود كه رئيس او هويدا بود .آيا سخنان فلسفي از مكتب ما كسر كرد يا آن را ترقي داد ؟
دختر خانمي به آقاي هاشمي نژاد تلفن كردند كه آقا من سوالاتي دارم كه نمي توانم از پشت پرده مطرح نمايم و مجلسي هست كه زن و مرد پيش هم مي نشينند و سوالات خود را مطرح مي كند آيا صلاح مي دانيد به آن مجلس بروم و سوالات خود را مطرح كنم؟ و آقاي هاشمي نژاد جواب دادند: چه عيب دارد در يك مجلس ديني زن و مرد كنار هم بنشينند. ايكاش مجالس ما هم اينطور باشد. بعد از آن ديگر آقا سيد عبدالكريم هاشمي نژاد را به كرمانشاه دعوت نكردند. اغلب برادران جرات نمي كردندكه زنهايشان را به مجلس ما بياورند. فخر الدين حجازي فحش عرضي به ما داد. ديري نگذشت كه كم كم برادران و خواهران حزب اللهي در يك كلاس دور هم نشستند و حالا به فتواي خميني با هم به پياده روي مي پردازند. هيچوقت انتقاد را گرم و كوبنده نگوئيد بلكه به صورت شوخي بيان كنيد. شوخي مصرف ديگري ندارد شما بايد حرف حسابي را تند بگوئيد. ما كارمان تذكرات اخلاق است. ما مي گوئيم آقاي فدائي خلاق يا مجاهد خلق اگر انتقادي از رژيم داشتي مشت نكن و با اسلحه حرف نزن. چون مي خواهيم درس اخلاقي بدهيم پس حالا بايد بمانيم ودرس بدهيم. انتقاد را درقالب لطيفه و مثنوي و قصه بگو. در مثنوي مولانا چنين مي گويد :
ابلهانتعظيممسجدميكنند
در جفاياهلدل جد مي كنند
آن مجازاست اين حقيقت اي خران
نيست مسجد جز درونسروران
مسجديكوكاندروناولياست
سجده گاه جمله استآنجاخداست
و اين حرف دليل قرآني دارد كه"قلب المومن عرش الرحمن" قلب آدم مومن كرسي و تخت خداست. مسجدي كو كاندرون اولياست .
تا دل مرد خدا نامد بدردهيچ قومي راخدا رسوا نكرد
همه حرفهايش را گفت و در قالب داستان گفت .
پس هر نوع تحول و دگرگوني به طرف رشد و كمال است. اين كه مي گويند اين انقلاب به ضرر دين اسلام بوده كاملاً اشتباه مي كنند. اين نهضت مقدمه تكامل علم و دين هر دو است و خوب است. پس خميني مامور خداست. او از جانب حق آمده كه دين اسلام را تجلي بدهد و شيعه را ختم نمايد، خميني امام زمان شيعه بود كه آمد و دفتر تشيع را بست. پس اين نهضت اسلامي يك تحول اسلامي است خداوند مقدر دانسته كه اسلام ترقي كند.
سوال –عبارتي هست كه مي گويد"الحق لمن غلب" حق باكسي است كه پيروز مي شود و غلبه مي كند و افلاطون هم مي گويد: آنها كه زمامدار هستند برحقند .قبول اين حرف براي يك جوان با توجه به غرور و احساسات جواني سنگين است . آيا اين مفهوم را با توجه به جريان انقلاب حسين در عاشورا چگونه توضيح مي دهيد؟
پرتوبخش –طرفداران اين عقيده معتقدند كه آيا اگر امام حسين (ع) بر حق بود پس چرا در زير چكمه ها جان داد پس چرا امام حسين(ع)رابرتر بدانيم؟ ولي اين عقيده را تنها در ظرف آن زمان (روز عاشورا) بررسي كرده اند. آنها نمي دانند كه به محض ورود كاروان حسين غلبه او آشكار شده، زنان و مرداني كه به استقبال آمده بودند نان و خرما بدست بچه هاي يتيم مي دادند ولي زينب گفت: صدقه بر ما حرام است و عبارتي در احاديث و دستورات اسلام است كه "طايفه پيغمبر اهل صدقه نيستند" ما خود را اهل طايفه محمد(ص) مي دانيم. زن مصدقه ناگهان ايستاد وگفت مگر شما كي هستيد؟ جواب آمد من زينب دختر علي(ع) هستم و اتصال برقرار شد و حضرت زينب (ع) به ايراد خطبه پرداخت. " .... بگريد اي مردم كوفه كه اشك شما خشك نشود" ( هزار و چهار صد سال است كه عراق آرامش به خودش نديده) تن صداي زينب(س) هر لحظه بالاتر مي رفت و خشن تر مي شد من مي گويم زينب(س) جسد را تخليه كرد و به آن مقام رسيدكه با پدرش مستقيما" ارتباط بگيرد ناگهان ديدند صداي خشن علي مي غرد و اميرالمومنين علي(ع) از حلق زنيب صحبت كرد. آنجا شلوغ بود پس فرياد كشيد "اسكت" آن قدرتي كه از جسد زينب (س) استفاده مي گرد آنها را ساكت نمود. حتي با تصرف در ماده صداي زنگها را هم خاموش نمود (اين كار عملي است فيزيكي وعلمي مي باشد فرمول فيزيكي دارد) سكوت برقرار شد و زينب (س) صحبت كرد و آبروي حكومت يزيد را برد.
خوش آمدید
با سلام اینجا مکانی، جهت معرفی و تحقق بخشیدن به اهداف رشته تربیت بدنی و علوم ورزشی می باشد ،از انتخاب شما سپاسگزاریم.
کارشناس تربیت بدنی و علوم ورزشی وحید ریاحی
آسیب شناس ورزشی و حرکات اصلاحی وحیده ریاحی